بازدید امروز : 135
بازدید دیروز : 45
سخنی با سربازان جان باخته در حادثه تصادف نی ریز
خوش به حالتان که چقدر محترم بودید
برایتان از یک شرکت رسمی مسافرتی اتوبوس گرفتند تا پس از پایان دوره آموزش با عزت و احترام به آغوش خانواده هایتان برگردید.
و حالا هم که دچار حادثه شدید به برکت این شبکه های اجتماعی هزاران غمخوار پیدا کردید و آن شیخ(1) هم شاکی است که چرا همراه شما یک افسر به عنوان راهنما نفرستادند!
اما بشنوید از دوره آموزشی ما در ابتدای دوران به اصطلاح مقدّس و به واقع مزخرف سربازی ما:
1- بی خبر از همه جا و بدون اعلام قبلی ما را سوار اتوبوس هایشان کردند تا از تهران عازم دوره آموزشی در استان فارس(شهرستان اقلید) شویم.
2- در بین راه ما را مسلمان ندانستند که جایی برای اقامه نمازمان در نظر بگیرند و حتی راننده حاضر نشد آفتابه پر از آبی را که خود با آن وضو گرفت به من بدهد و من مجبور شدم با تیمم نماز صبح را کنار جاده اقامه کنم، بقیه هم... بماند(2)
3- دو هفته با همان لباس های شخصی آموزش نظامی دیدیم.
4-سهمیه ارزاق ما آخر دوره رسید و صبحانه نه چای داشتیم نه مربا...
5-با آن پتوهای آلوده شان گال گرفتیم و اصلا اطلاع نداشتیم که آنجا درمانگاه هم دارد.
6-حمام را فقط نیروهای کادر می توانستند استفاده کنند و ما فقط می تونستیم هفته ای یک بار به حمام عمومی داخل شهر برویم؛ البته اگر دژبان هایشان در شهر پاچه مان را نمی گرفتند که چرا بند پوتینت چنان و چنین است و...
7-در حین آموزش هم کلی تحقیر و توهین و نفرین نوش جان کردیم.
8-اما هنگام مرخصی میان دوره هم برگه هایمان را دادند و برِ جاده یک شهر غریب رهایمان کردند تا سرگردان و حیران، آویزان هر وسیله ای اعم از وانت بار و کامیون و... شویم و خودمان را با هر مشقتی به شهرهایمان برسانیم.
و به این ترتیب اگر هم در بین راه دچار سانحه می شدیم هیچ روضه خوانی نداشتیم که امنیت و عزت و حقوق اولیه انسانی ما را از مسؤولین مطالبه کند.
عالی جنابان پادگان آموزشی امام سجاد(علیه السلام) شهرستان اقلید فارس! آیا امام سجاد(علیه السلام) هم با زیردستانش اینچنین رفتار می کرد؟
اُف بر شما و ادعاهایتان!
پی نوشت ها:
1- پیام صوتی حجة الاسلام شهاب مرادی در شبکه های اجتماعی
2- خاطره تلخ اولین روز سربازی ام
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
درباره خودم
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک